فلسفه خواب و رویا: چرا فیلسوفان خواب را دوست ندارند؟
خواب پدیدهای عجیب و غریب است. چرا؟! … چون تصور کنید به کسی بگویید که دچار نوعی بیماری عصبی شدهاید که در طی آن، هشت ساعت یا بیشتر در طول روز کنترل قوای ذهنی خود را از دست میدهید، با دنیای بیرون وداع میکنید و در معرض توهمات و هذیانهای پیچیدهای قرار میگیرید – مثلاً اینکه دیدهاید یک خرس قهوهای بزرگ در متروی دروازه دولت دنبالتان کرده و میخواسته شما رو بخورد. چنین فردی قطعاً به حالتان تأسف خورده و برایتان آرزوی بهبودی و آرامش روان میکند.
با این وجود، خواب نه تنها یک بیماری نیست، بلکه شرط زندگی روزانه (شبانه) برای اکثر قریب به اتفاق ماست. این واقعیت که ما بدون تعجب نیاز به یک «قطع ارتباط» طولانیمدت را به عنوان بخشی از زندگی روزمرهمان میپذیریم، نشاندهندهی تمایل ما به نادیده گرفتن هر چیزی دربارهی وضعیتمان است که همگانی باشد. ما عجیب بودن خواب را متوجه نمیشویم چون (تقریباً) همه میخوابند. در واقع، وضعیتی که افراد مبتلا به اختلال خواب دارند، وحشتناک است. آنها چیزی را تجربه میکنند که واقعاً سزاوار همدردی ماست: بیخوابی مزمن.
کتابهایی درباره خواب و رویا در اینجا گرد هم آوردهایم.
این مقاله مروری است بر دنیای خواب و رویا از دریچه نگاه فلاسفه و در آن به دلایل کم لطفی فیلسوفان نسبت به خواب و همچنین نقش پررنگ رویاها در اندیشه فلسفی پرداخته شده است.
چرا میخوابیم؟
از آنجا که همهی حیوانات میخوابند، فرض میکنیم خواب، هدفی زیستی دارد. مشکل این است که نمیدانیم آن هدف چیست. نظریههای متعددی وجود دارد – صرفهجویی در انرژی، تسهیل رشد، بیحرکت ماندن در تاریکی شب که ممکن است برای بیرون رفتن خطرناک باشد، تثبیت خاطرات – اما همهی آنها با ایرادات جدی مواجه هستند. ویلیام دِمنت، یکی از محققان برجستهی قرن گذشته و همکشفکنندهی خواب با حرکات سریع چشم (REM)، پس از پنجاه سال پیشگامی در این زمینه نتیجه گرفت که «تنها دلیل واقعی و محکم نیاز ما به خواب این است که احساس خوابآلودگی میکنیم.»
خواب و فلسفه
موضوه آهنگهای پاپ معمولا درباره انواع مختلف عشق است. اما استثناهایی هم برای این قاعده وجود دارد. عنوان یک آلبوم از گروه راک Talking Heads در سال ۱۹۷۸، «آهنگهای بیشتر درباره ساختمانها و غذا» بود. این آلبوم درباره چیزهایی بود که ستارههای راک معمولا درباره آنها آواز نمیخواندند. به همین ترتیب، فلاسفه نیز تمایل دارند تمرکز محدودی روی معرفتشناسی، متافیزیک و مسائل جزئی مثل معنای زندگی داشته باشند. اما گاهی اوقات ذهنهای بزرگ از قلمرو خود فراتر میروند و درباره موضوعات دیگری مانند ساختمانها (مارتین هایدگر)، غذا (هابز)، آب گوجه فرنگی (رابرت نوزیک) و آب و هوا (لوکریتیوس و ارسطو) مینویسند.
خواب، رویا و ناخودآگاه
در طول تاریخ روانکاوی، از زمان فروید، رویاها همواره به عنوان “راه سلطنتى به سوی ناخودآگاه” در نظر گرفته شده اند (فروید، ۱۹۰۰). امروزه، تحقیقات رویایی و یافته های عصبى دانش، فرصتی را برای ما فراهم می سازند تا پلی میان شاخههای مختلف علم ایجاد کنیم و اهمیت پردازش رویاها در روان درمانی را اثبات کنیم.
فروید ارزش فوق العادهای برای رویاها به عنوان راهی اولیه برای دسترسی به ناخودآگاه قائل بود، که هم به عنوان منبعی از انرژی غریزی برای تخلیه و هم به عنوان محفظهای برای فانتزیها و خاطراتی که از آگاهی تبعید و سپس سرکوب شدهاند، در نظر گرفته میشد. در حالی که فروید متقاعد شده بود که خواب دیدن با تحریف معنای ناخودآگاه رویا از خواب محافظت میکند، یونگ رویاها را تصویری خودجوش از وضعیت فعلی روان، از جمله جنبههای ناخودآگاه، و همچنین جبرانکننده نگرش آگاهی من میدید.
یونگ در “ساختار و دینامیک روان” دیدگاهی متفاوت از دیدگاه فرویدی ارائه کرد و رویاها را به عنوان تجلی عقده عاطفی در نظر گرفت که میتوان آن را معمار رویاها و علائم دانست. برای یونگ، رویاها تلاش میکردند تا فرد را از طریق گفتگو بین من و خود به سوی کمال هدایت کنند.
دنیای رویاها: ورای بیداری و خواب
دنیای رویا خود نوعی واقعیت است که مورد بحث فیلسوفان بوده است. نورمن مالكوم، فیلسوف برجسته خواب، اشاره می کند که گزارش های رویا برای اثبات ادعای متافیزیکی “آگاهی در خواب” کافی نیستند. او بیان می کند که خود رویا از طریق بازگویی اجزاء آن تجربه می شود، نه در حین خواب واقعی. او بر این باور است که در حین رویا، فرد خواب آن را درک نمی کند، بنابراین دنیای رویا هیچ نوع واقعیتی ندارد و تنها یک خاطره در قالب یک تجربه دو بعدی است.
مالكوم در ادامه موضع خود را با بیان این نکته روشن میکند که اگر فردی با به یاد آوردن خواب از خواب بیدار شود، هیچ مدرک واقعی وجود ندارد که نشان دهد فرد در طول این تجربه آگاه بوده است. در اکثر موارد، فرد خوابیده اذعان میکند که متوجه خواب بودن خود نبوده است زیرا رویا بسیار شبیه به واقعیت به نظر میرسیده است. او با گسترش دیدگاه خود، به “دیدگاه پذیرفته شده خواب” پاسخ میدهد که پیشنهاد میکند انسانها فقط میتوانند یک رویا را به طور کامل به یاد بیاورند. مالكوم معتقد است که این دیدگاه نادرست است – گزارش رویا با حافظه مرتبط است و حافظه انسان بینقص نیست.
حال میبینم که خواب، پدیدهای سرشار از رمز و راز است که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. در پهنهی وسیع فلسفه نیز خواب و رؤیا همواره مورد توجه بودهاند. اما نکتهی جالب این است که با وجود اهمیت رویا در مباحث فلسفی، بسیاری از فیلسوفان تمایل چندانی به واکاوی عمیق خواب به ویژه خواب عمیق و بدون رویا نشان ندادهاند.
فلاسفه درباره خواب چه میگویند؟
رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) خوابیدن طولانی را دوست داشت. جای تعجب ندارد که این فرانسوی خوابآلود، اغلب در فلسفهاش به یادآوری رویاها میپرداخت. برای مثال، در «گفتار در روش» نوشت: «در خواب نیز به همین ترتیب میتوانیم خود را صاحب بدنی دیگر تصور کنیم و ستارگان و زمینی دیگر ببینیم، در حالی که هیچکدام از اینها وجود ندارد.» افسوس که ملکه او، کریستینا سوئد، سحرخیز بود و در ساعت پنج صبح تقاضای درس فلسفه میکرد. این کار فیلسوف عقلگرای فرانسوی را از پا درآورد، چرا که پس از بیرون رفتن در سپیدهدم برفی سوئد، به ذاتالریه مبتلا شد.
دیوید هیوم، که حدود صد سال بعد مینوشت، همعقیده با دکارت بود , در «رساله درباره طبیعت انسان» نوشت،«کسی که عمیق بخوابد از گذر زمان بیخبر است». سورن کیرکگور، فیلسوف اگزیستانسیالیست هم یک قرن بعد، دوست داشت در رختخواب بماند. «زمانم را به این شکل تقسیم میکنم: نیمی میخوابم؛ نیمی دیگر رویا میبینم. هرگز در خواب رویا نمیبینم؛ آن یک شرمندگی است، چون خواب اوج نبوغ است»
این فلاسفه عمدتاً از خواب لذت میبردند. اما همه فلاسفه اینطور نبودند. افلاطون برای کسانی که ترجیح میدادند کمی بیشتر بخوابند، ارزش کمی قائل بود: «انسان در خواب بیفایده است، مردن او هم فرقی ندارد.» برخلاف همکاران خوابآلودترش، این فیلسوف آتنی فکر میکرد «اگر کسی تمام شب را به خواب بگذراند، این یک بیحرمتی است و برای یک آقا غیرقابل قبول». امانوئل کانت به وضوح این نکته را دریافته بود و از خدمتکارش خواسته بود که او را هر روز ساعت ۵ صبح بیدار کند.
توماس هابز هم درباره خواب نوشت؛ اما او بیشتر به علل کابوسها علاقه داشت. این انگلیسی با روحیهای غیررمانتیک و وفادار به جهانبینی مکانیکیاش، معتقد بود که «خوابها ناشی از بینظمی برخی از قسمتهای داخلی بدن هستند». او همچنین پیشنهاد کرد که غذا ممکن است باعث خواب و کابوس شود.
جالب اینجاست که همین ایده چند هزار سال قبل به ذهن ارسطو خطور کرده بود. او خواب را نتیجهی سوءهاضمه میدانست. و ارسطو بر اساس مطالعات تجربی خستگیناپذیرش، در کتابی با عنوان مناسب «درباره خواب» نتیجهگیری کرد که افراد با رگهای خونی کوچک، آدمهای کوتاهقد و افراد با سرهای بزرگ، زیاد میخوابند.
خواب، دشمن بیداری مطلق؟
یکی از دلایل عمدهی کمتوجهی فیلسوفان به خواب را میتوان در هدف نهایی فلسفه جستجو کرد. بسیاری از مکاتب فلسفی، هدف نهایی خود را پرورش حالت «بیداری مطلق» میدانند. از این منظر، خواب به مثابه دشمن این بیداری مطلق تلقی میشود. ترس از خواب، یکی از مضامین برجسته در تفکر اگزیستانسیالیستی است. فریدریش نیچه، فیلسوف برجستهی این مکتب، با لحنی طعنه آمیز میگوید: «خوشا به حال خواب آلودگان، زیرا زود به خواب خواهند رفت.» گفته میشود خود او نیز گاهی تلاش میکرد تا حد امکان کمتر بخوابد.
ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست دیگر، نیز دیدگاهی مشابه دارد. او در رمان مشهور خود، تهوع، شخصیت اصلی داستان، آنتوان روکانیتن، را در مواجهه با صاحب کافه ای که به آنجا میرود، چنین توصیف میکند: «وقتی این مرد تنهاست، به خواب میرود.» در یکی دیگر از آثار سارتر، شخصیت داستان با وحشت به فردی که مقابل او در قطار خوابیده و با حرکت واگن به طور منفعلانه تکان میخورد، نگاه میکند.
به نظر میرسد برای این فیلسوفان، خوابیدن به معنای زندگی کردن در غیاب خویشتن است. در خواب، فرد زنده است اما فاقد آگاهی، اختیار و هشیاری است. و اگر انسانیت وابسته به همین هشیاری و اختیار باشد، پس خوابیدن چیزی «غیرانسانی» به نظر میرسد.
ترس از سرایت و ترس از فراموشی
خواب نه تنها یادآوریِ درماندگی نهایی ما یا حتی محدودیتهایی است که گاهی اوقات تفکر در زندگی ما ایفا میکند، بلکه ترس از سرایت هم وجود دارد، گویی صحبت در مورد خواب ممکن است آن را القا کند – درست مانند اشاره به خمیازه که باعث میشود حداقل ۵۰ درصد از شما در ۱۵ دقیقهی آینده خمیازه بکشید. (این واقعیت است، صادقانه!)
البته، هیچ دلیلی وجود ندارد که ذهن دربارهی نقطهی مقابل خودش فکر نکند، و همچنین دلیلی وجود ندارد که فیلسوفان فوق العاده باهوش به دورههای منظم بیفکری اجباری ما علاقهمند نباشند. از این گذشته، فیزیکدانان بخش زیادی از تلاشهای فکری فوقالعاده درخشان خود را صرف روشن کردن ماهیت ماده کردهاند – ماهیت آنچه وجود دارد، بدون در نظر گرفتن معانیای که ذهن خودشان را پر میکند.
با این حال، فلاسفه از یک نوع خواب خاص میترسند: خوابی که آثار خودشان ممکن است القا کند. به نظر میرسد آن استدلالهای با دقت ساخته شده، جملات با وسواس تجدید نظر شده، که بیانگر بینشهایی به جنبههای بنیادی جهان هستند (آنطور که خودشان امیدوارند)، کمتر از یک کمیک استریپی یا ستون شایعات میتوانند خواننده را از چرت زدن و فراموشی دنیا نگه دارند.
فلاسفهی صادق میدانند که نمیتوانند در مورد ریختن مرواریدهای فلسفی خود در برابر خوکهای خوابآلود شکایت کنند، زیرا آنها هم بر سر آثار فیلسوفان بزرگتر از خودشان به خواب رفتهاند.
دکارت، لاک و لایبنیتس دربارهی خواب
برای دکارت، توقف تفکر به معنای توقفِ “من” بودن بود، بنابراین خواب بیفکر واقعاً آزاردهنده بود – شکافی گیاهی و ارگانیک در زندگی معنوی ما. همانطور که جیمز هیل در مقاله “فلسفهی خواب: دکارت، لاک و لایبنیتس” (منتشر شده در مجلهی فلسفهی ریچموند، بهار ۲۰۰۴) اشاره داشته، برداشت دکارت از ذهن به عنوان یک “جوهر” هیچ مکثی در تداوم تفکر را مجاز نمیدانست.
اگر ذهن چیزی بود که با صدای سخنرانی یک استاد خاموش میشد و با یک لیف خیس دوباره روشن میشد، لایق عنوان جوهر که باید در برابر حوادث مصون باشد، نمیبود. بنابراین دکارت نتیجه گرفت که ما هرگز، حتی در عمیقترین خواب، فکر کردن را متوقف نمیکنیم؛ با این حال، در عمیقترین خواب، هیچ خاطرهای از افکارمان ثبت نمیکنیم. این حرف تا چه حد پذیرفته شده است؟
جان لاک هیچکدام از اینها را قبول نداشت. او میگوید شواهد تجربی به ما میگویند که در خواب فکر نمیکنیم، و این پایان داستان است: “هر چرت نیمهخوابی دکترین [دکارتی] را به لرزه در میآورد.” پاسخ سطحی به این موضوع – اینکه نباید به دنبال نشانههای صرف باشیم، زیرا برای فهمیدن اینکه بیدار هستیم یا خواب، به این نوع چیزها تکیه نمیکنیم – کارساز نیست؛ و بنابراین، ما در سفری بیانتها و به طور بیپایان جذاب به دنبال نوعی قطعیت که
لایبنیتس و دفاع از دکارت
اما آیا در خواب واقعاً فکر کردن متوقف میشود؟ جان لاک، فیلسوف انگلیسی، با اتکا به شواهد تجربی، این ادعا را رد میکند. جان لاک معتقد بود که ما در خواب فکر نمیکنیم و بنابراین، خواب نمیتواند دلیلی بر توقف وجود انسان باشد. او با لحنی طعنه آمیز میگوید: «هر چُرت کوچکی میتواند بنیاد نظریهی دکارت را بلرزاند!»
گوتفرید ویلهلم لایبنیتس، فیلسوف آلمانی، از دکارت دفاع میکند. او معتقد است که ما حتی در خواب عمیق بدون رویا نیز فکر میکنیم، هرچند این افکار ناخودآگاه هستند. لایبنیتس این ادعا را با اشاره به ادراکات ناخودآگاهی که در بیداری داریم، مانند احساس وزش ملایم باد یا تیک تاک ساعت روی دیوار، که اغلب به آنها توجه نمیکنیم، توضیح میدهد. او استدلال میکند که به همین ترتیب، در خواب نیز افکاری در جریان است، اما ماهیت ناخودآگاه آنها مانع از یادآوری آنها پس از بیداری میشود.
این مباحثات داغ در مورد ماهیت تفکر در زمان خواب، نشان میدهد که خواب چه دشواریها و مسئلههایی میتوانسته برای فیلسوفان پیش بیاورد. با وجود اینکه خود خوابیدن (به خصوص خواب بدون رویا) برای فیلسوفان امری ناخوشایند تلقی میشد، رویاها همواره در فلسفه از جایگاه ویژهای برخوردار بودهاند.
رؤیا: شکستن مرزهای بیداری
یکی از مهمترین کارکردهای رویا در فلسفه، ایجاد تردید دربارهی ماهیت جهان واقعی است. در عالم رویا، ما اغلب با صحنهها و رویدادهایی مواجه میشویم که از قوانین دنیای بیداری تبعیت نمیکنند. میتوانیم پرواز کنیم، با مردگان سخن بگوییم یا در مکانهای عجیب و غریب حضور داشته باشیم. این ویژگی رویاها، فیلسوفان را به این پرسش بنیادین سوق میدهد که چگونه میتوان از واقعی بودنِ جهان بیداری اطمینان حاصل کرد؟
اگر در عالم رویا نمیدانیم که خواب میبینیم، پس از کجا معلوم که همین جهان به ظاهر واقعی ما هم یک جور رویای غیرواقعی نباشد؟ دکارت در کتاب «تأملات» خود با اشاره به این مسئله مینویسد: «هیچ نشانهی قطعی وجود ندارد که بتوانم به وضوح بیداری را از خواب تشخیص دهم.»
بدین ترتیب، رویا ابزاری برای ایجاد شک در فلسفه میشود. شک، به عنوان مقدمهی رسیدن به یقین، همواره یکی از ارکان اصلی تفکر فلسفی بوده است. با تردید دربارهی واقعیت جهان بیداری از طریق تحلیل ماهیت رؤیا، فیلسوفان ما را به جستجوی معیارهای قابل اتکایی برای شناخت جهان واداشتهاند.
فراتر از شک: رویا به مثابه منبع شناخت؛
با این حال، نقش رویا در فلسفه فراتر از ایجاد تردید است. برخی از مکاتب فلسفی، رویاها را دروازهای به ناخودآگاه انسان میدانند. ناخودآگاه، قلمروی از ذهن است که دربرگیرندهی افکار، آرزوها، و تجربیات سرکوبشدهی ماست. دسترسی به این قلمرو میتواند به شناخت عمیقتر خودمان و انگیزههای پنهان رفتارهایمان کمک کند.
زیگموند فروید، روانکاو برجستهی اتریشی، رویاها را «راه سلطنتی» به ناخودآگاه مینامید. او معتقد بود که تحلیل نمادها و نشانههای به کار رفته در رویا میتواند به کشف تعارضات درونی و رهایی از آنها منجر شود. برای مثال، دیدن مکرر کابوس سقوط از ارتفاع، ممکن است نماد ترس از شکست یا احساس ناامنی باشد.
از سوی دیگر، فیلسوفانی مانند سورن کیِرکگارد، فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی، بر جنبهی عاطفی و نمادین رویا تأکید میکنند. کیِرکگارد معتقد است که رویاها میتوانند تجربیات و احساسات عمیق ما را که در بیداری به سختی قابل بیان هستند، به تصویر بکشند. تحلیل این تصاویر، به درک بهتر خودمان و یافتن معنای عمیقتر در زندگی کمک میکند.
رویا: پلی میان گذشته و آینده
علاوه بر کارکردهای ذکر شده، برخی از مکاتب فلسفی بر جنبهی پیشگویانهی رویا تأکید میکنند. در طول تاریخ، انسانها همواره به دنبال نشانههایی در رویاها بودهاند تا بتوانند از وقایع آینده سر در بیاورند. این باور که رویاها میتوانند بازتابی از آینده باشند، ریشه در مفهوم «ناخودآگاه جمعی» در روانشناسی تحلیلی یونگ دارد.
ناخودآگاه جمعی، طبق نظر یونگ، مخزنی از تجربیات و الگوهای رفتاری مشترک همهی انسانهاست که به صورت نمادین در اسطورهها، افسانهها و رؤیاها تجلی پیدا میکند. بر اساس این مفهوم، ممکن است رؤیاها با هشدار دادن دربارهی خطرات احتمالی یا پیشزمینهای از وقایع آینده، به ما در جهتدهی به مسیر زندگی کمک کنند.
رویاپردازی و تفسیر رویا
با توجه به اهمیت رویا در فلسفه و روانشناسی، کاوش در دنیای رؤیاها همواره مورد توجه اندیشمندان و پژوهشگران بوده است. یکی از روشهای رایج برای کاوش در دنیای رویا، رویاپردازی یا «رویای شفاف» است. در رویاپردازی، فرد آگاهانه در خواب حضور دارد و میتواند بر عناصر و روند رویا تا حدودی کنترل داشته باشد.
رویاپردازی میتواند به افزایش خودآگاهی و درک بهتر محتوای نمادین رویاها منجر شود. همچنین، با استفاده از تکنیکهای تفسیر رویا، میتوان نمادهای به کار رفته در رویا را رمزگشایی کرد و به پیامهای پنهان ناخودآگاه پی برد.
نتیجهگیری:
خواب و رویا پدیدههایی پیچیده و چندوجهی هستند که همواره ذهن بشر را به خود مشغول کردهاند. در این مقاله، ما به بررسی دیدگاههای مختلف فلسفی دربارهی خواب و رویا پرداختیم. مشاهده کردیم که برخی از مکاتب فلسفی به دلیل ماهیت غیربیدار و یادآور محدودیتهای انسانی، خواب را امری منفی تلقی میکردند.
از سوی دیگر، رویاها به عنوان ابزاری برای ایجاد شک دربارهی جهان واقعی و همچنین به عنوان دریچهای به ناخودآگاه و تجربیات درونی مورد توجه فلاسفه قرار گرفتهاند. با کاوش در دنیای رؤیاها از طریق رویاپردازی و تفسیر رویا، میتوان به درک عمیقتری از خود و جهان هستی دست یافت.
خواب و رویا همچنان رازهایی سر به مهر باقی ماندهاند. اما کاوشهای فلسفی در این عرصه، زمینهی لازم برای درک بهتر این پدیدهها و نقش آنها در زندگی انسان را فراهم میکند. این سفر به ژرفای وجود، همواره فرصتی برای کشف ابعاد ناشناختهی خویشتن و یافتن معنای عمیقتر در زندگی است.
سخن پایانی:
این دیدگاههای متفاوت درباره خواب، پرسشهای جالبی را در مورد ماهیت خواب و اهمیت آن برای انسان ایجاد میکند. آیا خواب صرفاً یک عملکرد بیولوژیکی برای تجدید قوا است، همانطور که هابز و ارسطو استدلال میکنند؟ یا اینکه خواب، همانطور که دکارت و کییرکگور تلویحاً میگویند، به ما امکان میدهد تا به جنبههای عمیقتری از وجود خود دسترسی پیدا کنیم؟
البته، همه ما با این موضوع موافقیم که خوابیدن بخش مهمی از زندگی است، صرف نظر از اینکه فیلسوفان چه می گویند. پس چرا راجع به آن بیشتر فکر نکنیم و کمی زودتر به رختخواب نرویم؟ شاید امشب خوابی ببینید که راهحل تمام مشکلاتتان را به شما نشان دهد، درست مانند آنچه برای مندلیف و جدول تناوبیاش اتفاق افتاد!
با الهام از این فیلسوفان، شاید بتوانیم عادات خواب خود را ارزیابی کنیم و ببینیم چه چیزی برای ما بهتر کار می کند. برخی از ما ممکن است با الگوی خواب چند فازی آزمایش کنیم، در حالی که برخی دیگر ممکن است به سادگی به یک روال منظم خواب شبانه پایبند باشیم. مهم این است که خوابی با کیفیت داشته باشیم تا بتوانیم با ذهنی تازه و بدنی سرحال به روز بعد برسیم.